سلام دوستان من خیلی آدم حساسیم و مدام یاد اتفاقات گذشته میفتم و مثل خوره وجودمو میخوره.مثلا میبینی تو دوران نامزدیم یه اتفاق و بحثی بین من و همسرم به وجود اومده که از رو کم تجربگی خانواده هاهم فهمیدن حالابعد 2.5سال زندگی بطور میانگین اون اتفاقات و کلا خاطرات بد ماهی یکبار مرور میشه تو ذهنم و با خودم میگم حالا خانواده ها بالاخص خانواده همسرم یادشون مونده و الان که با هم خوبیم شاید اون اتفاقا بازم یادشون بیاد اون حرفایی که بین من وهمسرم از رو عصبانیت رد و بدل شد یادشون باشه و با خودشون بگن پسرم اینو راجع به زنش گفت و به کل شخصیتم خراب میشه.شکر خدا بعد ازدواجمون سعی کردیم اگرم بحثی داشتیم بروز ندیم اما اتفاقات گذشته رو نمیتونم فراموش کنم.مخصوصا یاد یه سری موضوع ها میفتم به همسرم میگم خب تو چرا اونموقع بطور مثال دختر عمت که (قبلا ارتباطی درحد صحبت برا ازدواج داشتن و بهم خورده ) رفته بود پشت سر من به مامانتو خواهرت از زبون من یه سری حرفا گفته بود عروستون اینطور میگفت پشت سرتون باهاش برخوردنکردی؟هیچی بهش نگفتی؟حتی به عمت؟یا به بابات بگی بهش گوشزد کنه کارش اشتباه بوده؟مگه تعصب نداری رو من؟اون میخواسته به خیال خودش من رو از چشم تو و خانوادت بندازه.میگه اولا من تو رو انتخاب کردم وباهات ازدواج کردم و قبل تو ارتباطمون تموم شده بود در ثانی تو کلا دوس داری آدم دعوا راه بندازه.میگه میبینی که 3 ساله بعد اون ماجرا دیگه حتی سلامم بهش نمیدم و همین تحویلش نگرفتن و ادم ندونستنش کافیه براش به عنوان دختر عمه ام با این کارش از چشمم افتاد در حالی که من الانم که الانه میگم چرا ازم دفاع کلامی نکردی و حرص میخورم.در کل دوستان همش تو گذشته ام و حرص میخورم.ضمنا الان اون دختره با پسر خالش که میشه پسر عمه همسرم نامزده و من دوس دارم حتی مراسمشم نریم.